سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که همراه آرزوى خویش تازد ، مرگش به سر در اندازد . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - یکشنبه 91 آبان 8 , ساعت 3:9 عصر

سرشک دیده بریزم، نه اینکه بر سر دارم؛

نیا به کوفه عزیزم، مجال نامه ندارم...

 

یا مسلم بن عقیل

کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم

مثل خورشید گرفتار شب تار شدم

مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم

این هم از غربت من بود که ناچار شدم

من نمی خواستم علّت دلواپسیِ_

_معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم

من بدهکاری خود را به همه پس دادم

به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم

من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه

با تو همسایه دیوار به دیوار شدم

کاش می شد بنویسم کفنی برداری

کفنی نیست اگر،
پیرهنی برداری

علی اکبر لطیفیان